LOVE lorn girle & H E L L BOY
درباره وبلاگ


حکایت من ؛ حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت ... دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت ... حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد ... زخم داشت و ننالید... گریه کرد ؛ اما اشک نریخت ... حکایت من ؛ حکایت چوپان بی گله وساربان بی شترست ! حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همۀ صداها را بشنود ... !

پيوندها
*"عشـــــــق و جنــــــــون"*
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان H E L L BOY و آدرس sajjadkati.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 93
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 95
بازدید ماه : 563
بازدید کل : 75269
تعداد مطالب : 140
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1

log
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
نويسندگان
Sajjadkation

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, :: 16:53 :: نويسنده : Sajjadkation

یه روز دو نفر توی یه پادگان توی تهران باهم دوست میشن اسم یکی شون که تهرانیم بود علی بود و اسم اون یکی که ابادانی بود ممد بود اونا اونقدر همدیگرو دوس داشتن که نمیتونستن یه روز از هم جداباشن ولی بالاخره دوره ی سربازیشون تموم شد و اونا باید از هم جدا میشدن موقع جدا شدن علی به ممد گفت هر وقت خاصی خوش بگذرونی بیا تهران خودم در خدمتتم ممد به علی گفت من عین تو پولدار نیستم ولی اگه خاصی زن بگیری بیا ابادان من برات یه زن خوب پیدا میکنم ممد اینو گفتو سوار اتوبوس ابادان شد و رفت بعد از یک سال تهرانیه بخاطر زن گرفتن میره ابادان پیش ممد ، ممد هر دختری رو که میشناخت به علی معرفی کرد و ولی علی هیچ کدومو پسند نکرد و تصمیم گرفت برگرده تهران وقتی داشت با ممد خداحافظی میکرد چشمش به یه دختر تو همسایگی ممدینا افتاد و به ممد گفت من اینو میخوام ممد گفت باشه دست اون دختررو تو دست علی گذاشت و اونا رو راهی تهران کرد علی بعد از ازدواجش فهمید که این دختره نامزد ممد بوده د ممد بخاطر دوستیش با علی از عشقش گذشته بعد از یک سال ممد که گوشه گیر و ناراحت بود به خاست مادرش برای کار پیش علی به تهران رفت اون رفت درخونه ی علی زنگ زد علی گوشی رو برداشت گفت کیه ممد گفت علی منم علی گفت تور نمیشناسم ممد گفت منم ممد ابادانی علی بازهم گفت من تو رو نمیشناسم ممد که 10 هزار تومن تو چجیبش پول داشت تصمیم گرفت برگرده ابادان 20قدم بیشتر بر نداشته بود که 3نفر جلوش گرفتن ممد فهمید که اینا دزدن گفت بییاین این10هزارتومنم بره شما ولی کتکم نزنین دزدا دلشون به حال ممد سوخت و 150 هزار تومن به اون دادن ممد پول گرفت و رفت یه دست کت شلوار خرید میخواست سواراتوبوس بشه و بره ابادان و به مامانش بگه که علی به من کار داد ولی من قبول نکردم که یه دفعه یه زنه که تو ماشین بود برا ممد بوق زد و گفت بیا سوار شو ممد گفت خانوم من بچه شهرستانم ولم کن ولی زنه گفت که از تیپت خوشم اومده بیا سوار شو ممد سوار ماشین شدبعد از اینکه با اون خانومه اشنا شد باهاش به شرکتش رفتن زنه به ممد یه کار خوب داد و بعد از چند ماه دخترشم بهش داد ممد خوش بخت شده بود یه روز زنه ممد بهش گفت میای بریم یه مهمونی شرابخوری ممد قبول کرد و باهم به اون مجلس رفتن ممد نامزد قبلیش با علی و اونجا دید و گفت ساقی اول من گفتن باشه ، ممد شروع کردو گفت: به سلامتی دوستی که بهترین دوستشو نمیشناسه همه پیک اولو خوردن پیک دوم به سلامتی اون سه تا دزدی که به من پول دادن و منو به اینجا رسوندن همه خوردن ممد گفت پیک سوم به سلامتی این خانوم که هم به من کار داد و هم دخترشو زنم کرد همه رفتن بالا علی دید که ممد بهش تنه میزنه گفت ساغی دوم من گفت به سلامتی اون دوستی که دوستشو فراموش نکرده پیک دوم به سلامتی اون سه تا دزدی رو که خودم فرستاده بودمشون همه خوردن و علی گفت : ممد میخواستم بعد از ازدواج بفهمی ولی میگم به سلامتی اون زن که مادرمه و اون دختر که خواهرمه .
لطفا نظراتتونو یادداشت کنید
.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: