مشاوره!!
LOVE lorn girle & H E L L BOY
درباره وبلاگ


حکایت من ؛ حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت ... دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت ... حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد ... زخم داشت و ننالید... گریه کرد ؛ اما اشک نریخت ... حکایت من ؛ حکایت چوپان بی گله وساربان بی شترست ! حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همۀ صداها را بشنود ... !

پيوندها
*"عشـــــــق و جنــــــــون"*
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان H E L L BOY و آدرس sajjadkati.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 48
بازدید کل : 76841
تعداد مطالب : 140
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1

log
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
نويسندگان
Sajjadkation

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:داستان, :: 19:54 :: نويسنده : Sajjadkation

 

دکتر، قهوه تُرکش را جرعه جرعه می نوشید و به حرفهای دختر گوش می داد.

 

- خیلی وضع روحی ام خرابه آقای دکتر. از دفعه قبل که اومدم پیشتون خیلی بدترم! شبها کابوس می بینم، به همه پرخاش می کنم ... روزها میرم یه گوشه اتاق کز می کنم و به بدبخت بودنم فکر می کنم... همینطور الکی گریه ام می گیره! راستش اصلا نمی خواستم مشاوره رو ادامه بدم. به اصرار مامان گفتم این جلسه رو هم بیام. ولی واقعا مشاوره ها فایده ای نداشته! حالم اصلا خوب نیست ...

 

دختر دوباره زد زیر گریه. دکتر بلند شد و یک لیوان آب برایش ریخت.

 

- عزیزم، اون کارهایی که با هم قرار گذاشته بودیم انجام دادی؟

 

- بله آقای دکتر! با مامان هفته ای 3،4 روز می رویم استخر، با دوستام میرم مهمونی، همه عکسها و کادوها رو دور ریختم .... ولی حالم اصلا خوب نیست آقای دکتر!

 

- بازم بهش زنگ می زنی؟

 

 دختر به مِن مِن افتاد.

 

- حرف هم می زنی یا مثل قبل تا گوشی رو بر میداره قطع می کنی؟

 

- راستش، یه بار خواستم باهاش حرف بزنم. ولی سلام که کردم، تا صدام رو شنید قطع کرد!

 

دوباره زد زیر گریه. جعبه دستمال روی میز تقریبا خالی شده بود.

 

- چرا نمی خوای بپذیری که این رابطه دیگه تموم شده؟

 

- آقای دکتر من اصلا دنبال ادامه این رابطه نیستم! اصلا حالم دیگه ازش به هم می خوره. یاد حرفاش که می افتم، قول و قرارهاش، وجودم پر نفرت می شه ! من اصلا حاضر نیستم یه لحظه این آدم بیاد تو زندگیم! همون بهتر که زودتر شناختمش ...

 

- پس مشکل چیه؟

 

- فقط می خوام بفهمم چرا! چرا این مرتیکه سادیسمی اینطوری با من بازی کرد! چرا یهو انقدر عوض شد. چرا اونطوری قلب منو شکوند. چرا آنقدر نقش خودش رو تو زندگی من پررنگ کرد که حالاکه ول کرده رفته شب و روزم بشه این! آقای دکتر بخدا این آدم سادیسمیه!

 

دکتر با فنجان قهوه اش بازی می کرد.

 

- می دونستی داره از ایران میره؟

 

- بله آقای دکتر. اصلا قرار بود بعد از ازدواج با همدیگه بریم! ... شما از کجا می دونید؟!

 

- یکی دو جلسه هم با ایشون مشاوره داشتم.

 

- اِ...؟ مطمئنم به زور و ضرب مامانش اینا حاضر شده بیاد مشاوره. انقدر که آدم قد و یه دنده ایه! مریضه آقای دکتر. نه؟ سادیسمیه. سادیسمیه؟؟

 

- خودش نمی خواست بیاد. مادرش براش وقت گرفته بود. بله، مریض هستند.

 

- بازم میاد مشاوره؟

 

دکتر نگاهی به ساعتش کرد.

 

- راستش، مطمئن نیستم مشاوره کمکی بهش بکنه. ایشون سرطان خون دارن.

 

اتاق ساکت شد.

وقت مشاوره تمام شده بود.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: